دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 29 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 21 |
نقد نظریهی پلورالیسم دینی در پرتو تعلیمات حکمت خالده
تحت عنوان پلورالیسم دینی نظریههای متعددی مطرح شده است که تمام آنها اساساً در مبانی اصلی خود مشترک هستند. هدف از این مقاله بیان مبانی نظریه پلورالیسم دینی، بر اساس نوشتههای پروفسور جان هیک و سپس نقد آن در پرتو تعلیمات حکمت خالده است.
قبل از هر چیز تأکید بر این نکته ضروری است: لغت "پلورال"، که بیان کنندهی مفاهیمی از قبیل: جمع، بیش، کثرت، تنوع و تعدد است البته بیگناه است، ولی اگر با اضافه کردن پسوند "ایسم" به این لغت، اصالتِ کثرت و نفیِ وحدتِ متعالیِ صورتهایِ وحی شدهی دینی، مد نظر باشد، مشکل آغاز میشود. پلورالیسم دینی، صرفاً بدین معنا، اسمی بامسمّی برای نگرشی که در این مقاله نقادی شده است میتواند در نظر گرفته شود.
از آنجایی که محورهای اصلی نظریهی پلورالیسم دینی را خداوند، انسان و دین به منزلهی رابطهی بین انسان و خداوند تشکیل داده است، ابتدا به بیان این مفاهیم با استناد به نوشتههای پروفسور هیک میپردازیم. با توجه به این که محدودیتهای این نگرش اساساً برخواسته از تعریفی است که از انسان ارایه گردیده است، بحث خود را با مفهوم انسان در پلورالسیم آغاز میکنیم.
مفهوم انسان در نظریهی پلورالیسم دینی
جان هیک به پیروی از اکثر نحلههای فکری متأثر از کانت، انسان، کما هو انسان را، موجودی جزیی و محصور در حصار فردیت خود تعریف میکند و دامنهی شناخت انسان را کاملاً محدود به شرایط فردی دانسته و در نتیجه حقیقتِ فینفسه را برای انسان غیر قابل دستیابی میداند. در این نگرش انسان جزء جدا شدهای از کل است و توانایی او محدود به حواس و عقلی است که خود مقید و محدود است. بنابراین، انسان صرفاً قادر به درک جزیی از حقیقت و یا حقیقت جزیی (partial truth) است. انسان اجباراً از پشت حجاب فردی خود به حقیقت فرا انسانی مینگرد. پس بنا به تعریف، از نظر هیک، قادر به درک حقایق فرا فردی نیست. این موضوع بنا به تصریح هیک چنین است:
"... در وجه فیزیکی ما ذراتی sub-microscopic در پهنهی عالم هستیم. در وجه انسانی، فردی هستیم در بین شش میلیارد نفر. در ارتباط با شخصیت، ناکاملیم، ناقصیم، با رفتار و روحیات خاص، همیشه نیازمند این هستیم که دیگران ما را تکمیل نمایند. به عنوان متفکر فقط میتوانیم از وجهی جزیی و با توانایی محدود، با جانبداری و پیشداوری، و با تجربهای بسیار محدود عمل نماییم..."۱
در نظر هیک این محدودیت ناشی از کاتگوریهای درون ذاتی انسان از قبیل زمان و مکان و سایر محدودیتهای فردی است که همچون حصاری او را در برگرفته است و وی را توان رهایی از آن نیست زیرا اجباراً ناظر حقایق بیرون از خود از طریق حجاب انسانی خود است. به بیانی دیگر: هنگامی که از حقیقت صحبت میشود از تأثیر حقیقت بر فرد و تجربهای که فرد از حقیقت داشته است صحبت شده است و نه از حقیقتِ فینفسه. به بیان خود هیک:
"... واقعیتی در بیرون ما وجود دارد که صرفاً از طریق امکانات شناختی و سیستمهای مفهومی خود قادر به شناخت آن هستیم..."۲.
مجدداً هیک در جایی دیگر چنین تصریح میکند:
"... فرضیهای که مایلم در نظر بگیرم این است که طبیعتِ حقیقتِ فینفسه، مستقل از آگاهی انسانی ما از آن، سؤال غایی غیر قابل پاسخ است..."۳.
بنابراین، فقط اجزایی از حقیقت قابل حصول است و هیچگاه این اجزاء معادل کل حقیقت نخواهند بود و همیشه رنگ انسانی خواهند داشت. اگر حقیقت غایی با صفات رحیم و یا یگانه توصیف شده است نه از آنجهت است که حقیقت، فی نفسه چنین است بلکه از آن حیث است که برداشت انسانی ما از حقیقت چنین است. از نظر هیک استناد و یا نفی استناد خوبی و یگانگی به حقیقتِ فی نفسه، گمراه کننده است زیرا این انسان است که حقیقت فوق شخصی را به صورتی "خوب" و "یگانه" تجربه کرده است و نمیتوان گفت که حقیقت در وجه ابژکتیو آن خوب و یگانه است. هیک این موضوع را چنین بیان کردهاست:
"... برای مثال، تصریح اینکه مولکولها احمق نیستند، اگر چه صحیح است، گمراه کننده است زیرا این گفته مستلزم این است که بپذیریم احمق بودن و یا احمق نبودن مولکولها با معنی است. و گفتن اینکه خداوند "نه یگانه است و نه یگانگی، نه الوهیت است و نه خوبی" اگر چه صحیح، به صورتی مشابه، فی نفسه، کاملاً گمراه کننده است زیرا معادل با پذیرفتن این امر است که خداوند آنگونه حقیقتی است که چنین صفاتی به صورتی درست یا نادرست میتواند به او نسبت داده شود..... بنابراین هنگامی که از چنین حقیقتی صحبت میشود، صحبت از حقیقتِ فی نفسه نیست، که کاملاً ماوراء دامنهی درک ماست، بلکه صحبت از تاثیری است که این حقیقت بر ما دارد..."۴.
از نظر هیک اگر حقیقت فرا-کاتگوریک است، پس در ارتباط با حدود شناخت فردی انسان همچون خلاء ظاهر میشود و این خلاء را با Shunyatta در بودیسم مقایسه میکند و چنین میگوید:
"... این (Shunyatta) خالی از هر چیزی است که ذهن انسان ناگزیر در عمل شناختِ خود بیرون افکنی میکند..."۵.
بنابراین هیک معنایی که از این جملات مد نظر دارد این است: انسان زندانی کاتگوریهای درون ذاتی خود است و توان عروج به ماوراء آنها را ندارد. بنابراین، حقیقتِ تامْ نزد هیچکس نیست و هیچ موجودی نمیتواند و نباید مدعی چنین چیزی باشد. در نتیجه، این محدودیت، همهی بشریت را در بر میگیرد. کسی را نمیتوان از این محدودیت مستثنی کرد زیرا انسان، انسان است. بنیانگذاران دین نیز چنینند. هیچ بنیانگذار دینی نباید مدعی total truth شود. به عقیدهی هیک، بنیانگذار یک دین صرفاً تجربهی محدود خود را از این حقایق بیان کرده است، تجربهای که متفاوت با تجربهی بنیانگذار دین دیگر است و هیچیک از این تجربیات منطبق بر حقیقتِ فینفسه نیست و در نتیجه نمیتواند جامع باشد. تجربهی بنیانگذار یک دین را هیک تجربهای از نوع "first-hand" در مقایسه با تجربهی سایر پیروان عادی آن دین که تجربهای دست دوم "second-hand" از حقیقت دارند، در نظر میگیرد۶.
مفهوم خداوند در پلورالیسم دینی
با توجه به تعریف ارایه شده برای انسان، پروفسور هیک ابتدا تفاوتی را بین مفهوم شخصی و انسانانگارانه(anthropomorphic) خداوند و خداوند فوق شخصی-- که ترجیح میدهد نامهای:
واقعیت غایی (Ultimate Real)، غایت (Ultimate) و یا واقعیت (Real) را بر آن اطلاق کند-- قایل میشود و برای تاکید بر صحت این نظر، شواهدی از عرفان درون مسیحیت و نیز ادیان شرقی ارایه میدهد. از جمله با استناد به نوشتههای مایستر اکهارت و مفهوم God-Head و نیز نوشتههای دیونیسیوس و تاکید او بر مفهوم:
(ultimate ineffability of God) حقیقت غایی را فرا-کاتگوریک (trans-categoric) میداند. هیک در این ارتباط نقل قولی را از دیونیسیوس به مضمون زیر آورده است: