دسته بندی | فقه و علوم انسانی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 254 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 35 |
مهریه در نظام فقهی- حقوقی ما که نشانه مهر و صداقت مرد به همسر و فلسفه وجودی آن تحکیم مودت و تعمیق روابط محبتآمیز و ارتقای جایگاه والای خانواده بوده است، در سالهای اخیر کارکرد اصلی خود را از دست داده و به دلیل وجود برخی خلأهای قانونی تبدیل به اهرمیبرای دستیابی زنان به خواستهها و حقوق دیگرشان شده است؛ بهنحویکه بسیاری از خانوادهها مهریه بالا را ضامن خوشبختی و عاملی برای جلوگیری از وقوع طلاق و یا ابزار خوبی برای تحت فشار قراردادن زوج میدانند؛ درحالیکه آمارها نشان میدهد زوجین ابایی از درخواست طلاق حتی با وجود مهریههای بالا نداشتهاند و چه بسا تعیین مهریههای سنگین، دیوار بیاعتمادی بین خانوادهها را بلندتر نیز کرده و به عامل تهدیدکننده بنیان و قوام خانوادهها؛ بهویژه در روابط بین زوجهای جوان تبدیل شده است. از طرفی افزایش آمار زندانیان مهریه در سالهای اخیر موجب شد تا قانونگذار به فکر اصلاح قوانین موجود در این رابطه بیفتد. ماده 22 قانون جدید حمایت خانواده تلاشی در جهت رفع این مشکلات بوده است که در این نوشتار به بررسی تطبیقی این قانون و قوانین گذشته میپردازیم.
1-معنای مهریه
در کتب لغت، مَهر به معنای صداق آورده شده است (ابن منظور لسان الغیب ). در قرآن کریم، لغت مهریه به کار نرفته است، اما از آن با تعابیری همچون «صدقه» و «نحله» یاد شده است: «وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا.» (سوره نسا ایه 4) مهر زنان را (به طور کامل) در کمال رضایت و طیب خاطر، به عنوان یک بدهی (یا عطیه،) به آنان بپردازید و اگر آنها چیزی از آن را با رضایت خاطر به شما بخشیدند، حلال و گوارا خواهد بود.
صدقه یا صداق، نشانه راستینبودن علاقه مرد و محبت او به زن است. علامه طباطبایی ذیل این آیه میفرمایند: «اگر میبینید که کلمه «صدقات» را به ضمیر زنان (هن)، اضافه کرده، به جهت بیان این مطلب بوده که وجوب دادن مهر به زنان مسئلهای نیست که دین اسلام آن را تأسیس کرده باشد، بلکه مسئلهای است که اساساً در بین مردم در سنن ازدواجشان متداول بوده است. سنت خود بشر بر این جاری بوده و هست که پول و یا مالی را که قیمت داشته باشد، به عنوان مهریه به زنان اختصاص دهند و کانه این پول را عوض عصمت او قرار دهند.» (طبابائی ،تفسیر المیزان ص269)