دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | docx |
حجم فایل | 115 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 45 |
این تحقیق در مورد
مفهوم انسان شناسی یا آنتروپولوژی
در 45صفحه کامل و شامل مقدمه،تعریف،رابطه بین انسانشناسی و عصب پژوهی،انسان شناسی،عصب پژوهی،انسانشناسی، آنتروپولوژی، anthropology ،انسانشناسی یا مردمشناسی،دانش انسانشناسی، و...و منابع می باشد.
فهرست
مقدمه 3
تعریف 4
انسانشناسی یا مردمشناسی 5
آغاز علم مردمشناسی 5
تاریخچه انسان شناسی 5
تعریف انسان¬شناسی 7
هدف 8
شاخهها 8
مردمشناسی زیستی (کالبدی) 8
مردمشناسی فرهنگی 8
نظریهها و مکاتب 9
مکتب تکاملی (تطورگرایی) 9
مکتب اشاعه 9
آلمان 10
انگلیس 10
ایالات متحده آمریکا 10
مکتب کارکردگرایی (فونکسیونالیزم) 10
امیل دورکیم 10
مکتب ساختار گرایی 11
روش تحقیق 11
روش پهنانگر 11
روش ژرفانگر 11
مردمنگاری و مردمشناسی 11
ارتباط با سایر علوم 12
مردمشناسی در ایران 12
مردمشناسی در ایران دوره اسلامی 12
سخن آخرین 25
انواع انسان¬شناسی 27
انسان¬شناسی فلسفی؛ 28
انسان¬شناسی دینی؛ 29
ضرورت انسان¬شناسی 30
موجودیت، اعتبار و جهت¬گیری علوم انسانی 31
تأثیر در علوم تجربی؛ 32
انسان¬شناسی در حوزه معارف دینی 33
انسان¬شناسی و مسأله خداشناسی؛ 33
انسان¬شناسی و مسأله نبوت و امامت؛ 33
انسان¬شناسی و مسأله معاد؛ 34
انسان¬شناسی و علم اخلاق؛ 34
بحران¬های انسان¬شناسی 34
نتیجه 38
انسان در اسلام 39
ارزشهای انسان 40
انسان زشت است یا زیبا ؟ 43
منابع 44
مقدمه
انسانشناسی یا آنتروپولوژی : anthropology بخشی از علوم اجتماعی است و علم گسترده در خصوص توضیح ابعاد وجودی انسان است، که حوزه گستردهای از فرهنگ تا تاریخ تکامل انسان را در برمیگیرد. ریشههای آن در علوم انسانی، علوم طبیعی و علوم اجتماعی است. ماهیت انسانشناسی از دیرباز، مقایسه بین فرهنگی بودهاست و نسبیگرایی فرهنگی، اصلی اساسی در روش تحقیق انسانشناسی شدهاست.
مردمشناسی علم است و از این رو قادر به تبیین، پیش بینی و کنترل روابط پایدار بین نمودهای حوزه فرهنگ انسانی یا جامعه بشری است. در دو دهه اخیر و به ویژه پس از تلاش های جان کاچیوپو(Cacioppo) در آمریکا و تاسیس انجمن علمی عصب پژوهی اجتماعی (Society for Social Neuroscience) در دانشگاه شیکاگو که فعالیت های خود را از سال2010 آغاز کرده است، مفاهیم و واژگانی چون عصب پژوهی فرهنگی (cultural neuroscience)، عصب-انسان شناسی (neuroanthropology) و قوم-عصب شناسی عصبی(ethno-neurology) هر چه بیش از پیش مطرح شده اند. این علوم در حوزه فرهنگ به دنبال مباحث گسترده ای رشد کردند که از سال ها ی دهه 1960 با استفاده از دستاوردهای روزافزون ژنتیک، کردارشناسی جانوری (ethology) و زبان شناسی و همچنین روان شناسی اجتماعی و کاربرد آنها در انسان شناسی امکان پذیر شدند. مسئله به صورت بسیار خلاصه در آن بود که پس از جنگ جهانی دوم و فجایعی که در آن به دلیل نفرت های نژادی انجام گرفته بودند و همچنین الوده شدن گروه اندکی از انسان شناسان و پزشکان در آن به ویژه از خلال آنچه «انسان سنجی» (anthropometry) و آزمایش های بیرحمانه زیست شناسانه بودند، اعتبار دانش های زیستی در نزد فرهنگ شناسان و جامعه شناسان به شدت کاهش یافته و تلاش داشتند که فرهنگ را تنها در روابطی غیر زیستی تعریف و درک کنند. اما تحول مطالعات و پژوهش های میدانی نشان داد که این کارنه عملی است و نه علمی. از این روی آوردن به طرف درک انسان و نظام های اجتماعی به مثابه پدیده های غیر قابل تفکیک از زمینه زیستی، ژنتیکی و رفتاری شان هر چه بیشتر در دستور کار فرهنگ شناسان قرار گرفت. از سوی دیگر تحول مشابهی نیز در زمینه علوم پزشکی رخ داد که نه تنها به رشد انسان شناسی پزشکی (medical anthropology)(در حوزه بیماری ها و سلامت در معنای مدرن آن) بلکه به رشد دانش قومی (ethnoscience) و قوم پزشکی (ethnomedecine) ( در زمینه اشکال سنتی و آلترناتیو پزشکی و دانش های بومی در این زمینه) یاری رساندند.
تعریف
Āntropoloźi، معنی اصطلاح اتنولوژی است و از سال ۱۷۸۷ «شوان Chavanne» سویسی آن را به کار بردهاست. این رشته، اکنون برای مطالعه جوامع ابتدایی و انسان فسیل در کنار انسانشناسی جسمانی به کار میرود. مردمشناسی زندگی اجتماعی و حیات فکری و فرهنگ انسان را با توجه به سیر تاریخی و مناسبات طبیعی و اجتماعی بررسی میکند و ویژگیهای جسمانی و زندگی فکری و فرهنگی انسانهای نخستین و جوامع ابتدایی را میکاود. میتوان گفت این علم آیینه تمام نمای جامعه معاصر است یعنی میتواند علل به وجود آمدن سازمانها و بنیانهای کهن فرهنگی جامعه بشری را که برخی در جوامع معاصر رایج و برخی دیگر متروک شدهاند کشف نماید.
انسانشناسی یا مردمشناسی
تحقیقات و نظرات متخصصان این رشتهها نشان دادهاست که هرجا مطالعه درباره انسان به صورتی عمومی و کلی و همهجانبه است اصطلاح آنتروپولوژی، و هر جا به صورتی منطقهای، محدود و مربوط به یک زمینه است، اصطلاح اتنولوژی به کار میرود. در سال ۱۳۴۹ «شورای وضع و قبول لغات و اصطلاحات اجتماعی» با در نظر گرفتن همه جوانب و مراتب، اصطلاح انسانشناسی را در مقابل کلمه آنتروپولوژی، به مفهوم وسیع کلمه (مطالعه عمومی انسان، شامل جسمانی، باستانی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی) و اصطلاح مردمشناسی را در مقابل کلمه اتنولوژی، به معنی مطالعه هر یک از نهادهای انسانی (اقتصادی، اجتماعی، دینی، سنتی و فرهنگی) در محدوده معین برگزید.
آغاز علم مردمشناسی
آغاز علم مردمشناسی را باید در نیمه قرن نوزدهم قرار داد. در این زمان است که برای نخستین بار با ظهور گروهی از نهادها روبه رو میشویم که تلاش میکنند از مجموعه دادههای گردآوری شده به وسیله جهانگردان، میسیونرها و فاتحان از یک سو و مجموعه تفکرات فلسفی و اجتماعی گروهی از اندیشمندان اروپایی درباره آن دادهها و درباره ذات و سرنوشت انسان از سوی دیگر، دست به تألیف زده و علمی تازه را با مکانیسمها و روششناسی خاص آن به وجود بیاورند. مردمشناسی عمدتاً در کشورهای انگلیس، فرانسه و ایالات متحد آمریکا پدید آمد و رشد کرد. در انگلیس مردمشناسی فرهنگی که از داشتن هدفهای استعماری نیز برکنار نبود به مطالعه اقوام آفریقایی و آسیایی دست یازید و در فرانسه عموماً مردمشناسی جنبه فلسفی به خود گرفت و به کار میدانی چندانی دست نزد. برجستهترین مردمشناس فرانسوی، لوی استراوس است که بر روش تحقیق علمی تأکید کرد و به زبانشناسی و تفسیر اسطورهها پرداخت. در ایالات متحده آمریکا، فرانز بوآس، مالینوفسکی، کروبر، مارگارت مید، روث بندیکت، لسلی وایت و دیگران به مطالعات مردمشناسی دامنهداری دست زدند و سپس امکان تزاید این میراث اصیل معرفتی را به دیگران وانهادند. بدین ترتیب شاهد آن هستیم که از نیمه دوم قرن نوزدهم مردمشناسی یا انسانشناسی، چه به مفهوم شناخت موجودیت بیولوژیک انسان و چه به عنوان شناخت موجودیت فرهنگی انسان، وارد محافل علمی میشود دیدگاه بوآس درباره جامعیّت انسانشناسی به عنوان معرفتی علمی که همه جوانب زیست انسانی را در بر میگیرد، باعث شده تا امروزه در دانشگاههای آمریکای شمالی انسانشناسی به عنوان علمی چهار شاخهای شناخته شود: انسانشناسی فرهنگی، انسانشناسی زیستی (یا انسانشناسی کالبدی)، انسانشناسی زبان (یا زبانشناسی)، باستانشناسی.